در تماشای دوباره، جزئیات فروشنده در دراماتیزه کردن روایت اش بیشتر به چشمم آمد. شاید در میان سه فیلمی که فرهادی پس جدایی نادر از سیمین ساخت، (گذشته، فروشنده و همه می‌دانند) فروشنده قابل تأمل تر و مهم تر از دو فیلم دیگر است و به لحاظ ساختار منسجم تر و در پرداخت جزئیات به جدایی نادر از سیمین نزدیک تر.

فیلم با روشن شدن نورافکن های صحنه نمایش مرگ فروشنده آغاز می شود. پرتو نوری که بر وسایل صحنه افکنده می‌شود و آنها را نمایان می سازد. چراغ های نئونی قرمز، بر روی داربست هایی که دیوار های خانه ویلی لومان است، توسط عوامل صحنه روشن می شود. شاهد آماده شدن صحنه نمایشی هستیم که ظاهرا چیزی درباره آن نمی دانیم و نوری که بر صحنه و وسایلش تابیده می شود، قرار است که بیانگر موضوع نمایش باشد. اما پیش از آغاز فیلم میدانیم که قرار است شاهد به صحنه بردن مرگ فروشنده آرتور میلر باشیم ولی انگار که این تاکید بر جزئیات صحنه قرار است به ما القا کند که چیزی که قرار است روی این صحنه برود بیش از یک نمایش است.

سکانس بعد، فرو ریختن خانه عماد و رعناست. فرو ریختن یک موقعیت، باعث بوجود آمدن موقعیت ای تازه است، موقعیتی ناآشنا. نقل مکان به خانه ای دیگر. فضایی غریب، وقایع غیرقابل پیش بینی. عماد و رعنا نمی دانند چه در انتظارشان است اما تماشاگر می داند. فرهادی نشانه های هشدارآمیز برای تماشاگر بر جای گذاشته. پیش پا افتاده ترینشان، ترکیدن لامپ حمام در هنگام سرک کشیدن رعنا به آنجا یا گربه سفیدی که رعنا در آغوش میگیرد و ظریف ترینش، تصویر رعنا، بابک و عماد در یک قاب، در آینۀ درِ کمدِ لباس ها و کفش ها وسایل آهو. آهو و فرزندش، صنم و فرزندش. آهو در نقش فاحشه فیلم فرهادی و صنم در نقش فاحشه نمایش میلر. عدم درک شخصیت های اصلی، عماد و رعنا، از این موقعیت غریب و تازه مسئله فیلم فرهادی‌ست. این دو بازیگر تئاتر، این دو هنرمند این بار در دل یک نمایش در زندگی واقعی گرفتار آمده اند و تا صحنه پایانی فیلم نیز از این وضعیت رهایی ندارند. این رابطه بینامتنی به شدت محکم میان نمایش میلر و داستان فرهادی، فیلم را موثر و عمیق می کند. اگر نمایش میلر را از اثر حذف میکردیم، با یک درام اجتماعی متوسط روبرو بودیم اما تنیده شدن اثر میلر در دل داستان، آن را فراتر از یک فیلم معمولی میبرد. نمود عینی بخشیدن به شخصیت های میلر، آینه ای در برابر عماد و رعناست و وعماد و رعنا آینه ای در برابر تماشاگر فیلم.

در زمان اکران و در هیاهوی بحث های به شدت «مهم» بسیاری سینمادوستان موافق و مخالف فیلم بر سر جوراب و کارت ملی پیرمرد و سیلی زدن عماد و گرفتن انواع و اقسام گاف های «هوشمندانه» از فیلم، کسی به این نکات توجهی نمیکرد. شاید افراد بسیار نادری بودند که متوجه شدند فیلم دارد چه می کند و اهمیت‌اش از سر چیست چرا که آن‌قدر حاشیه ها و فرامتن پررنگ شده بود که دیگر وقتی برای توجه به چنین مسائلی برای دوستان باقی نمانده بود. اما اکنون پس از گذشت چند سال، می توان فیلم را بازخوانی کرد و متوجه پرداخت ظریف‌اش شد.

فروشنده شاهکار فرهادی نیست اما فیلم خوب و قابل بحث و مهمی است. اصلاً همین که بشود درباره فیلمی بسیار بحث کرد و هر بار با تماشایش نکات تازه ای از آن دریافت کرد، خود بسیار ارزشمند است در این روزگار فیلم های بی خاصیت و خنثی سینمای ایران.

در فروشنده، اثر هنری مقابل هنرمند می ایستد و هنرمند مقابل خود. عماد بازیگر تئاتر است. هر شب در نقش ویلی لومان ظاهر می شود اما تنها آن را بازی می کند. او ناتوان از درک ویلی است. سیلی ای که در لحاظات پایانی بر صورت پیرمرد میزند، ناشی از همین ناتوانی در درک است. وقتی هنر برای عماد نمود عینی پیدا میکند، بیش از آنچه هر شب با آن روبروست، نمی تواند آن را هضم کند. درک سطحی عماد از ویلی و همچنین پیرمرد دستفروش، حرف اصلی فروشنده است. هنر واقعیتی را بیان میکند برای جامعه اش تا کمک به درک آن واقعیت کند و وقتی به صورتش سیلی زده شود، مانند پیرمرد دستفروش، جان میدهد. مگر نه اینکه اثر هنری باید باعث درک بهتر ما از آدم ها و جهان اطراف‌مان شود؟ مگر نباید باعث شود عمیق تر بنگریم؟ این پرسشی‌ست که در فروشنده مطرح می شود برای جامعه ای بیمار و عاجز از فهم هنر و اثر هنری. فروشنده فیلمی‌ست که به شدت با جامعه اش نسبت برقرار می کند و آن را زیر سوال می برد و با خودش مواجه اش می کند. عماد به عنوان یک هنرمند که از دل همین جامعه برآمده هنر را نمی فهمد و جالب آنکه در زمان اکران هم، تماشاگران (چه عام، چه خاص) فیلم را نفهمیدند و به آن تاختند چرا که همه ما عماد هستیم. همه ما شتاب زده عمل میکنیم، شتاب زده حرف میزنیم، شتاب زده قضاوت می کنیم و شتاب زده متهم میکنیم. فروشنده جامعه ای را تصویر می کند که نوجوانانش به مثابه آینده این جامعه هم درکی از هنر ندارند. جامعه بی هنر، جامعه بی فکر، جامعه خشن، جامعه سیلی زن.

 

امیرحسین نظری

6 تیر 98