این خود سینماست!


وقتی چراغ های سینما خاموش می شود و تاریکی همه جا را فرا می گیرد،نوشته ای بر روی پرده نمایان می شود:"بر اساس یک پرونده واقعی".و پس خوانده شدن بریده ی جراید توسط راوی،خون پرده سینما را فرا می گیرد و عنوان فیلم ظاهر می شود.همین ایده ی اولیه تیتراژ،خبر از شاهکار مکری می دهد.مکری به خوبی می دانسته که ساختن فیلمی در یک پلان‌سکانس 130دقیقه ای،قطعاً به نقطه عطفی در کارنامه حرفه ای او بدل خواهد شد.

ماهی و گربه اثری به شدت متکی به فرم و شیوه روایت است.شیوه روایت این فیلم دایره ای است.اتفاقی واحد روی می دهد(در اینجا قتل مارال در میان درختان)و هر دفعه که آن اتفاق روی می دهد،تماشاگر و دوربین در جای دیگریست.به عنوان مثال موقعی که لادن و پرویز دارند با هم از گذشته حرف می زنند،کمی آن طرف تر دارد قتلی روی می دهد.یا هر وقت یکی از شخصیت صدای جیغی را می شنود،در جای دیگری مارال به قتل می رسد و به طرز بسیار فکرشده ای تماشاگر هیچ وفت صحنه قتل را نمی بیند.در پایان ماجرا هم که حمید چاقو را از آستینش بیرون می کشد تا کار مارال را تمام کند،مکری دوربینش را برمی گرداند و گروه موسیقی شروع به نواختن می کنند و قطعاً همین صحنه از هزاران صحنه قتل و خون‌ریزی وحشتناک تر و رعب انگیزتر است.انگار که با پخش موسیقی و پرواز بادبادک ها قرار است تا به خود بقبولانیم که اتفاق بدی نخواهد افتاد و چشممان را بر هر واقعیتی ببندیم.این دقیقاً با جامعه امروزه ما مطابقت دارد.هر اتفاق بدی که می افتد یا قرار است بیفتد،از آن روی بر می گردانیم و به روی خود هم نمی آوریم و خود را به کوچه علی چپ می زنیم!.قطعاً یکی از نکات مضمونی مثبت درخشان فیلم همین است.



مکری می دانسته که در فیلمی قرار است چنین تجربه فرمی دگرون کننده را پشت سر بگذارد،در عین حال باید بتواند تماشاگر را هم با خود نگه دارد به همین دلیل به سراغ ایده ای، که بر پایه حادثه ای در دهه 70 است،رفته که هم توان کشش مخاطب را داشته باشد و هم بتواند فرم دلخواهش را بر آن پیاده کند.در فیلم ممکن است یک دیالوگ چند بار بشنوید،اما هر بار آن را از مکانی،متفاوت از مکانی دیگر،اما در یک زمان واحد می شنوید که همین شیوه روایت باعث مکری بتواند از یکی از شیوه های مرسوم یعنی کدگذاری سینمایی استفاده کند.تماشاگرعلت برخی از حوادث را نمی بیند و رمزگشایی آن ها به خود او واگذار می شود.این هم یکی از روش هایی است که نه تنها می تواند تماشاگر را بر روی صندلی بنشاند بلکه باعث می شود فیلم در بیرون از سالن سینما هم ادامه پیدا کند.البته تماشاگر ماهی و گربه باید از حافظه بسیار قوی برخوردار باشد که مدام از هر شخصیت به قول کشورهای بیگانه،Back Up بگیرد و در موقعیت مناسبی دوباره آن را Restore کند و بدون این کار،درک و فهم فیلم برای تماشاگر مشکل است.

بسیاری از دوستانم سوالشان این بود که آن دو قلوهای از هم جدا شده،جمشید و آن دوست زنش و روان‌شناس او،در این فیلم چه می کردند.در پاسخ می گویم که قطعاً وصل کننده این دو جهان موازی در فیلم،شخصیت دو قلو ها است.آن ها همدیگر را کامل می کنند و هر کدام از جهانی دیگرند.برای همین است که همیشه با هم راه می روند.برای این است که کیف پرویز را سر راه می گذارند.آن ها این وضعیت دوار و دایره ای شکل را بوجود آورده اند.همین طور جمشید که روحی است که به قول آن زن پیک است یعنی معجزه می کند.جمشید با معجزه هایش و به کمک آن دوقلو ها،باعث برخورد های به ظاهر اتفاقی شخصیت ها با یکدیگر می شود.



شهرام مکری با ماهی و گربه استاندارد های فیلمسازی،چه تجربی و چه جریان اصلی،را جابجا کند.فیلمبرداری بسیار عالی استاد محمود کلاری و پسرش،موسیقی بسیار درجه یک و سینمایی کریستف رضاعی،طراحی صحنه و لباس بی نظیر امیراثباتی،باند صوتی فیلم که حاصل کار پرویز آبنار است و همچنین فیلمنامه وکارگردانی درخشان مکری جزو نقاط قوت این فیلم محسوب می شود.امیدوارم که ماهی و گربه،که به نظرم بهترین و کاملترین اثر شهرام مکری تا به امروز است، بتواند در جهان خلاقیت و استعداد شهرام مکری عزیز را به همگان معرفی کند.با استعداد و خلاقیتی که مکری از خود نشان داده،تصور اینکه روزی در سالن دالبی تیه‌تر هالیوود،او را اسکار به دست ببینیم برایمان دور از ذهن نخواهد بود.